جدول جو
جدول جو

معنی قره لر - جستجوی لغت در جدول جو

قره لر
(قَ رَ لَ)
نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش میاندوآب شهرستان مراغه در قسمت جنوب خاوری بخش. ازشمال و خاور به دهستان چهاردولی و بخش شاهین دژ، از جنوب و باختر به بخش بوکان از شهرستان مهاباد. موقع طبیعی دهستان کوهستانی و هوای آن معتدل و در بعضی ازقرا امراض مالاریایی میباشد. آب قرا از زرینه رود و چشمه سارها تأمین میگردد. محصولات عمده آن غلات و توتون و محصول دامی است. ساکنین دهستان به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و گلیم بافی است. راههای دهستان قره لر تمام مالرو و پیاده رواست. دهستان قره لر از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و نفوس آن در حدود 3130 نفر است. مرکز دهستان قریۀ داشکسن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از ناحیه های ارومیه است مشتمل بر هفده ده. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 177)
یکی از بلوکات مهاباد. (جغرافیای غرب ایران ص 67)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قره نی
تصویر قره نی
کلارینت، ساز بادی سیاه رنگ و بلندی از جنس چوب آبنوس یا شمشاد با کلیدهای متعدد و دهانۀ شیپوری شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قره جه
تصویر قره جه
سیاهک، نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، سیهک
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و از آن بگذرد و به بدن برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره گر
تصویر اره گر
کسی که اره می سازد، اره ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره ور
تصویر زره ور
دارای زره، زره دار، زره پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قره کهر
تصویر قره کهر
اسبی که به رنگ قهوه ای سیر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره گر
تصویر زره گر
زره ساز، زره باف، کسی که زره می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ رِهْ گَ)
زره ساز و کسی که زره می سازد. (ناظم الاطباء). معروف. (آنندراج). زراد. دراع. سراد. زره باف. آن که زره سازد. نساج. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز باغ مسلسل خیم.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
از زره گر، زره طلب نه جوال.
سنائی (ایضاً).
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزۀ دلبر زره دری.
ادیب صابر (ایضاً).
در ملک دشمن از تف قهر تو آب تیغ
ز انگشتهای دست زره گر فروچکد.
طالب آملی (آنندراج).
رجوع به زره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تْ رِ لُ)
مرکز بخشی است در ولایت آوسن فرانسه که 3350 تن سکنه و کار خانه بافندگی دارد
لغت نامه دهخدا
قره دره، دهی جزءدهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در42 هزارگزی شمال ضیأآباد و 2 هزارگزی راه عمومی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رود خانه یوزش باش چائی و محصول آن غلات و عدس دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان ریسمان بافی و جوال بافی است. این ده کنار راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است. ساکنین از طایفۀ غیاثوند هستند و تغییر مکان نمیکنند. آثار قلعۀ خرابه ای به نام قزقلعه در مجاور آبادی روی کوه دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
یکی از دههای فخر عمادالدین در استرآباد. (مازندران و استراباد رابینو ص 170)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ وَ)
زره پوشیده. زره دار. (ناظم الاطباء). دارع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار:
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
لبیبی (یادداشت ایضاً)
گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنید
گفتم بتان مملکت آرای رزمخواه.
فرخی.
تیغها صیقل خورشید سپر کش گردند
تیرها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی.
ای زلف یار من زرهی یا زره گری
یا پیش تیر غمزۀ دلبر زره وری.
ادیب صابر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اندرین هفته بتخت آمدی از جامۀ خواب
به دگر هفته زره ور شوی و جوشن پوش.
سوزنی.
زره ور سبک چون کبوتر ولیکن
بر او بر زره همچو دام کبوتر.
؟ (از تاج المآثر).
از بس زره وران که بخاک آوری ز زین.
؟ (از تاج المآثر).
و گروهی چون آب از باد، زره ور. (تاج المآثر)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ / صِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب است. (آنندراج). رجوع به قرص زر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ جِ لَ)
قدیم، قریۀ کوچکی در قضای ایواجک از سنجاق بیغا، در هشت هزارگزی جنوب شرقی و در ساحل بحر. خرابه های شهر باستانی آلکساندریاتروآس در اطراف این قریه دیده میشود. در هنگام آبادی این ناحیت لنگرگاه مکملی هم داشته، اما امروز با ماسه پر شده است. (قاموس الاعلام ترکی) ، نام ناحیه ای و آن مرکب است از مرکز و 43 قریه و از طرف مغرب محدود است به سنجاق بوردور
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
دهی از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان واقع در 12000 گزی باختر قصبۀ رزن و 3000 گزی جنوب راه اتومبیل رو رزن به دمق. کوهستانی سردسیر. سکنه 80 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ لَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش نامۀ شهرستان بجنورد. واقع در 77 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر، دارای 25 تن سکنۀ ترک زبان. آب این دهکده از چشمه و محصولات آن غلات و شغل اهالی کشاورزی و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ صِ زَ)
کنایه از آفتاب است در محل غروب. (آنندراج). رجوع به قرصۀ زر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طایفه ای از طوایف قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ رَ تُ عُ مَ رِلْ لُ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 36000 هزارگزی شمال خاوری کلاله. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از رود خانه زاو و قودنه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان مختصر پارچه بافی و ابریشم بافی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ یِ سِ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 58000 گزی شمال خاوری گنبد و کنار راه فرعی گنبد به مراوه تپه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از رود خانه آجی و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تْ رِ)
شهر و مرکز ناحیه ای است در ایالت کیوی و در قلمرو دولت آزادایرلند قرار دارد. صاحب قاموس اعلام ترکی در ذیل ترالیه آرد: قصبه ای است در ناحیۀ مونستر از ایرلند که در ساحل رود لبه قرار دارد و از مصب همین رود که در ساحل اقیانوس اطلس واقع است 2 هزار گز فاصله دارد. این قصبه مرکز ایالت کیوی است و 12500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ بُ)
قسمی کتیرا که مفتول نیست
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ گَ)
که ارّه سازد. صانع ارّه. (آنندراج) :
زند ارّه گر چون دم از کار خویش
ز سین سیادت نهد ارّه پیش.
ملاطغرا
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ خِ)
دهی جزء بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 31 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 190 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ چِ مِ)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری سقز و 6 هزارگزی خاور شوسۀ سقزبه بانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ وَ)
دهی از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان واقع در 20 هزارگزی جنوب باختری صحنه و 3 هزارگزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سردسیر است. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه گاماساب و محصول آن غلات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. تابستان از طریق فراش اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قره چه
تصویر قره چه
نادرست نویسی غرچه زبانزد درخنیای ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره زله
تصویر قره زله
ترکی تنگرس ارجنگ از گیاهان تنگرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره سو
تصویر قره سو
ترکی سیاه رود سیاه آب سیا هاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره کهر
تصویر قره کهر
سیاکهر اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
قرنی ترکی سیانای از سازها نی سیاه، نی بزرگ نوازندگی است که از چوب و فلز ساخته می شود و رنگش سیاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرص زر
تصویر قرص زر
گرده زر گرده زرخوربری، خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره گر
تصویر سره گر
ناقد، صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زره بر
تصویر زره بر
تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و ببدن برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قره نی
تصویر قره نی
((قَ رَ. نِ))
نی بزرگ که از چوب و فلز ساخته می شود
فرهنگ فارسی معین